Monday 14 September 2009

نامه کروبی به ملت ایران

بسم الله الرحمن الرحيم

ملت شريف و تاريخ ساز ايران

آنچنانكه مي دانيد خادم شما در روزهاي پس از انتخابات و در تندباد حوادثي كه در سه ماهه گذشته از سر اين مملكت و نظام گذشته است، نامه هاي هشدار دهنده و آگاه كننده پي درپي و متناوبي را خطاب به مسئولين امر نوشته است بدين اميد كه گشايشي حاصل گردد و مباد كه حقي ضايع شود و ظلمي صورت بگيرد و ظلم و آه مظلومان دامان ما را بگيرد و رها نسازد؛ چه آنكه به توصيه دين و تجربه تاريخ مي دانيم كه: الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم.

سه ماه از سر مملكت ما گذشت، اما چگونه سه ماهي؟ اگر در انتخابات رياست جمهوري نهم ما ساعتي به خواب رفتيم و بيدار كه شديم، گويا كه به خواب اصحاب كهف فرو رفته باشيم، همه چيز را دگرگون شده ديديم؛ در انتخابات رياست جمهوري اخير اما همانطور كه پيشتر هم گفته ام ديگر بيدار ماندن تا صبح هم كارساز نبود؛ چراكه قبح دزديدي شبانه ريخته و اين بار كار به رهزني رسيده بود. اين اما تازه اول ماجرا بود. هيچ گاه براي من قابل پيش بيني نبود كه يك روز در جمهوري اسلامي به تظاهرات آرام و مسالمت آميز مردم چنين پاسخ دهند كه دادند. پرسش و ابهام مردم درباره سرنوشت رايي كه داده بودند را پاسخ دادند اما نه با برهان و منطق كه با گلوله و باتوم و چماق و ضرب و شتم. در كوچه و خيابانها هر آنچه را كه دور از انتظار بود ديدم؛ صحنه هايي كه خاطرات دوران جواني ما را زنده مي كرد. به مرور زمان و در گذر حوادث اما خبرهايي ديگر رسيد از شكنجه و انجام اعمال حيرت آور از درون بازداشتگاههاي بي نام و نشان؛ خبرهايي كه بر حيرت من و هر ناظر و بيننده اي مي افزود. افرادي مي آمدند و نقل مي كردند يا با سند و شهادت نشان مي دادند در ايام محبس چه از سر آنها كه نگذشته است؟

خدايا مهدي كروبي چه مي ديد و چه مي شنويد؟ يا للعجب؛ كاش او زنده نبود و نمي ديد كه روزي در جمهوري اسلامي شهروندي نزد او بيايد و شكوه كند كه در ساختماني بي نام و نشان، توسط افرادي بي نام و نشان تر،هر عمل قبيح و غير معمولي بر او صورت گرفته است: از لخت و عريان كردن افراد و نشاندن آنها در مقابل يكديگر تا فحاشي هاي وقيحانه و ادرار كردن در صورت آنها و رها كردن چشم و دست بسته دختران و پسران در بيابان. اينها كم نبود كه خبر از تجاوز به دختران و پسران در بازداشتگاهها نيز رسيد. با خود گفتم كه سه دهه پس از انقلاب و دو دهه پس از فوت امام به راستي ما به كجا رسيده ايم؟

طبيعي بود كه رگهاي غيرت به جوش آيند. كه مگر مي شد با شنيدن اين اخبار و گزارش ها آرام نشست و سر راحت بر بالين گذاشت؟ اينچنين بود كه دست به نوشتن نامه اي خطاب به رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام بردم. نوشتم كه خبر از تجاوز و شكنجه و انجام اعمال غير معمول مي رسد و من بي هيچ داوري از شما مي خواهم كه تحقيق كنيد و دريابيد كه آيا چنين فجايعي رخ داده است يا نه؟ اين نامه كه منتشر شد اما پاسخ آن، هياهوهاي بسيار بود كه آغازيدن گرفت و باراني از دشنام و تهديد بود كه بر سر من باريدن گرفت. خطيبان جمعه در اقدامي هماهنگ و برآمده از دستورالعمل هاي اداري، از تريبون نمازجمعه هرآنچه توانستند عليه من گفتند و به من نسبت دادند. اينچنين بود كه ترديدهاي من جدي تر شد. با خود گفتم كه اگر چنين فجايعي رخ نداده بود مي گفتند كه رخ نداده است، اما حملاتي بدين صورت غير معمول از تريبون هاي كوچك و بزرگ نماز جمعه و فحاشي هايي چنين نامعمول از سوي برخي مطبوعات نشان از آن دارد كه آتشي به خرمن عده اي افتاده است. خود را مكلف ديدم كه بايستم و از ميدان به در نشوم.

نامه اي كه به رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام نوشته بودم براي بررسي در اختيار رئيس قوه قضاييه وقت قرار گرفت و آيت الله شاهرودي نيز دستور پيگيري ماجرا را به دادستان كل كشور،آقاي دري نجف آبادي، داد. آقاي دري تماسي با من گرفت و مقرر شد تا نماينده اي را نزد من بفرستد. آن نماينده آمد و من از باب نمونه، فردي را كه مدعي بود علاوه بر شكنجه مورد تجاوز نيز قرار گرفته است، به ايشان معرفي كردم. نماينده اقاي دري نيز تاكيد كرد كه كسي از ماجرا باخبر نشود تا خللي در روند رسيدگي پديدار نگردد و حتي در خواست كرد كه بازجويي خارج از محل دفتر من و در مكاني ديگر صورت پذيرد كه كاملا محفوظ بماند. تا اينجاي كار برخوردها معقول بود. تا اينكه پاي دادستان اكنون معزول تهران به ماجرا گشوده شد. او تماسي با من گرفت و گفت كه نماينده اي را براي بررسي ماجرا به ملاقاتم مي فرستد. آن فرد آمد و از من شاهد و نمونه خواست. صحيح آن بود كه من مطابق قراري كه با نماينده آقاي دري گذاشته بودم، مي گفتم كه به دستور آقاي شاهرودي، اكنون آقاي دري و نماينده ايشان درحال پيگيري ماجرا هستند و از من خواسته اند كه اطلاعات خود را با فرد ديگري درميان نگذارم. اما از انجا كه دركار خود مشكلي نمي ديدم و بنا را بر احقاق حق و تعامل با مسئولان مي ديدم، به نماينده دادستان معزول تهران اين فرصت را دادم كه در اتاقي در دفتر كارم با همان شاهدي كه نماينده آقاي دري نيز پاي سخنش نشسته بود ملاقات كنند و شرح شكوه و شكايت او را بشنوند. گفتم كه اگر مي خواهيد مكان ديگري را براي ملاقات با آن شاهد معين كنيد كه نماينده دادستان تهران اما برخلاف نماينده آقاي دري گفت انجام ملاقات در دفتر خود من را مناسبتر تشخيص داد.

بر خلاف ملاقات اول كه به خوبي انجام شد اين ملاقات اما صورتي ديگر به خود گرفت. آنچنانكه در اثناي جلسه آن پسر بيرون آمد و گفت كه اينها به دنبال چيز ديگري هستند و دعوي پيگيري قضايي ندارند، بلكه در انديشه برخورد سياسي و پاك كردن صورت مساله اند. گفت كه نماينده دادستان تهران مي خواهد كه همراه او به پزشكي قانوني بروم. او را مجاب كردم كه همراه آنها برود. در راه اما آنها به بازجويي سياسي خود ادامه داده و به او گفته بودند كه تو بايد به خاطر خدا و به خاطر خانواده و آبرويت سكوت مي كردي و نبايد آلت دست سياستبازان مي شدي و بسياري سخنان ديگر از اين دست كه اكنون مجال شرح آن نيست.

آن روز گذشت و فرداي آن، همان پسر، وحشت زده نزد من آمد و گفت كه رفته اند و در محله از خانه و همسايه درباره او تحقيق كرده اند. گفتم وحشت نكن، هدف آنها كشف حقيقت است. پسر اما باري ديگر به من مراجعه كرد و گفت كه آنها ماجرا را به پدر او گفته اند و آبرويش رفته است و پدر او مدام گريه مي كند. از پسر خواستم كه پدرش را نزد من آورد تا با او سخن بگويم و آرامش كنم. آن پسر اما رفت و ديگر خبري از او نشد. پس از مدتي سه شنبه گذشته پدر به سراغ من آمد درحاليكه نگران فرزندش نيز بود. مردي بيش از هفتاد ساله و محترم را ديدم كه اندوه از چهره و سخنش مي باريد. مي گفت ما مسلمان و مذهبي هستيم و چرا با ما چنين كردند؟ عكس هايي را از جيب خود درآورد و نشانم داد تا از سابقه شان گفته باشد. تصويرهايي از زمان جنگ كه پسر مجروحش را خوابيده بر تخت بيمارستان نشان مي داد، درحاليكه رهبري فعلي – رئيس جمهور وقت- در عيادت از مجروحين بر سر تخت او ايستاده و درحال بوسيدن فرزند مجروح اوست و فرزندش نيز دست خود را بر گردن ايشان انداخته است. مي گفت كه سابقه ما آن بوده است و امروز ما نيز چنين است. شكوه و شكايت داشت كه آبروي ما را در محله برده اند و از كسبه محله نيز درباره ما پرسيده اند. مي گفت كه من در خانه مان وحشت دارم. او را در ماشيني سوار كرده و درباره پسرش سوال پيچش كرده اند و او هم توضيح داده بود كه فرزندش دانشجو و صادق و راستگو است. با اين حال به اين نيز بسنده نشده بود. مي گفت كه بعد از اين به خانه آمدم و ساعتي بعد زنگ خانه به صدا درآمد. پايين آمدم و در را باز كردم اما كسي نبود، بالا كه آمدم دوباره زنگ خانه به صدا درآمد و دوباره در را باز كردم و كسي را نديدم. اين اتفاق براي بار سوم هم افتاده بود و اين بار كه او در را گشوده بود با موتورسواري روبرو شده بود كه در مقابل خانه آنها قرار گرفته و فردي نيز با چهره مهيب بر ترك آن درحال عكس برداري از خانه آنها و داد و فرياد و بدگويي عليه شان در محله بود. پدر مي گفت كه با اين اتفاقات ما در اين خانه ديگر امنيت و آرامش نداريم.

گويا اينها ماموران تحقيق بودند كه براي كشف حقيقت و دستياري قضاوت آمده بودند. واين نتيجه و دستاورد ما بود از اولين سندي كه در اختيار دستگاه قضايي قرار داديم. دستگاه قضايي در نظام اسلامي كه خود را با رويه حضرت امير مقايسه مي كند، براي تحقيق قضايي به هدف تهديد، موتورسوار مسلح سراغ شاكيان فرستاده بود. شرم است از بردن نام حضرت اميري كه براي كندن خلخال از پاي يك زن يهودي به خود مي پيچيد و اسوه عدالت بود و باري نيز كه در دادگاه به شكايت يك يهودي حاضر شد و قاضي نام ايشان را به كنيه برد، به اعتراض گفت كه در پيشگاه قضاوت، من و اين يهودي با هم برابريم.

و من امروز شرح اين ماجراها را مي گويم تا مردم بدانند و چنين اتفاقاتي را با رفتار علوي قياس نگيرند. مي گويم، تا در تاريخ بماند كه چگونه عده اي در اين مملكت چادر حيا را دريدند و غيرت دين و كشور را جريحه دار كردند و آيندگان نگويند كه اين ظلم ها بر فرزندان اين آب و خاك رفت اما صدايي برنخواست و كسي فرياد خود را به اعتراض حيايي كه دريده شده بود بلند نكرد.

بدين ترتيب حوادثي كه از سر يكي از شهود ما گذشت درسي شد تا بقيه شهود را دست و پا بسته در اختيار دادستان معزول تهران قرار ندهيم. دادستان كل كشور آقاي دري نيز از سمت خود بركنار شده و بنابراين تمام درها بسته شده بود. اين درحالي بود كه فحاشي ها عليه مهدي كروبي از تريبون هاي رسمي و توسط مطبوعاتي كه از پول بيت المال ارتزاق مي كردند نيز هر روز فزوني مي گرفت. اينچنين بود كه نامه اي به رياست جديد قوه قضائيه نوشتم و درخواست دادخواهي و رسيدگي به ماجراها را كردم. در نتيجه ي اين نامه بود كه كميته اي سه نفره به دستور رياست جديد قوه قضاييه تشكيل و مسئول پيگيري حوادث بعد از انتخابات و رسيدگي به شكايات خانواده مصدومين روحي و جسمي شد. جلسه اول تشكيل شد كه جلسه خوبي هم بود. در اين جلسه علاوه بر سندي كه پيشتر در اختيار دادستان تهران و دادستان كل كشور قرار داده بودم، دو سند ديگر نيز ارائه كردم كه اكنون بر خود مي بينم شرح كامل تري از آنها را براي شما مردم گزارش دهم.

سند دوم كه با مدارك كامل نيز همراه بود شرح ماجراي رفته بر خانمي بود كه در تظاهرات خياباني بازداشت شده و آنچنانكه خودش مي گفت در ماشين با برآمدگي هاي جسمي او ور رفته بودند و وقتي كه به محل مورد نظر رسيده از او خواسته بودند شلوارش را از پايش درآورد كه او نپذيرفته اما آنها او را درحالي كه به زمين نيز افتاده بود مجبور به درآوردن شلوارش كرده بودند. در همين اثنا مسئول بالاتري آمده و اعتراض كرده بود كه اينجا چه خبر است و ماموران گفته بودند كه او از بي حيايي لباسش را درآورده و خود را بر زمين انداخته است تا آبروي ما را ببرد؛ حال آنكه آن زن نيز فرياد مي زده و داد و بيداد مي كرده است كه آنها به زور با او چنين كرده اند. والله اعلم!

سند سوم نيز مربوط به جواني بود كه عضو يكي از گروههاي سياسي قانوني هم بود و مادرش با من تماس گرفته و او را نزد من فرستاده بود.او خودش مدارك پزشكي قانوني و همچنين يك سي دي به همراه داشت كه نشانگر ضرب و شتم شديدش بود. اين فرد مدعي نبود كه مورد تجاوز قرار گرفته است اما عكس ها نشانگر التهاب و قرمزي مقعد او نيز بود.مي گفت كه در زير شكنجه و كتك بيهوش بوده و نمي داند كه با او چه كرده اند و اگر مورد تجاوز قرار گرفته نيز نفهميده است. پزشكي قانوني نيز در اين خصوص با تاييد التهاب مقعدي، بررسي بيشتر را نيازمند نامه جديد و حكم قضايي دانسته بود. او پنج روز در بازداشت به سربرده بود اما در اين چند روز آنچنان به صورت پي در پي مورد ضرب و شتم سنگين قرار گرفته بود كه ماموران تصور كرده بودند او مردني است و بنابراين گفته بودند كه مي خواهيم تو را به اوين منتقل كنيم اما در نهايت چشم و دست بسته در بيابان رهايش كرده بودند. ياللعجب!

اينها سه سند كتبي بود كه در جلسه اول ارائه كردم و درباره دو سند ديگر نيز به صورت شفاهي صحبت كرديم و گفتم كه اين دو مورد نيز مطرح است اما سندي كتبي در خصوص آنها وجود ندارد. يكي از آنها ترانه موسوي واقعي بود كه گفتم خانواده اش به ما راه نمي دهند و بهتر است كه شما خود با هدف تحقيق، ماجرا را دادخواهي و پيگيري كنيد. شاهد صحت ماجرا هم تلاش مذبوحانه اي بود كه عده اي براي ساختن ترانه موسوي قلابي انجام داده بودند. كميته اگر كارش تحقيق بود بايد به سراغ محفل نشيناني مي رفت كه آن فيلم كذايي را براي پخش در رسانه ملي ساخته بودند؛ همانهايي كه به خانواده ترانه موسوي قلابي گفته بودند “شما كاري با ترانه واقعي نداشته باشيد، آن را خودمان حل مي كنيم”. گويي مهدي كروبي همه جرمش اين بود كه اسرار ماجراي «ترانه» را هويدا كرده و از سناريويي مشابه با سناريوي قتل هاي زنجيره اي پرده برداشته بود. زبان سرخ او سر سبز روزنامه اعتماد ملي را نيز بر باد داد كه به محض افشاي اين ماجرا روزنامه نيز تعطيل شد. ماجراي ترانه واقعي را آنچنانكه شنيده بودم به صورت شفاهي براي كميته بازگو كردم. ترانه موسوي به همراه يك دختر و چند پسر ديگر در مقابل مسجد قبا در روز مراسم سالگرد آيت الله بهشتي بازداشت شده بودند. دخترها پس از بازداشت شماره تلفن خانه شان را ردوبدل مي كنند تا هريك كه آزاد شد خانواده ديگري را از بي خبري بيرون آورد. آنها در همان روزهاي بازداشت و درميانه ضرب و شتم ها و به هنگام انتقال از يك مكان به مكاني ديگر متوجه غيبت ترانه موسوي مي شوند. بدين ترتيب آن دختر ديگر وقتي كه آزاد مي شود با خانواده ترانه و همچنين با كميته پيگيري تماس گرفته و گفته است كه ترانه با ما بوده و مفقود شده است. مادر ترانه اما كه گويا بسيار مي ترسيد گفته بود كه ديگر با او تماس نگيرند. اين دختر در كميته پيگيري اينجانب و آقاي موسوي نيز حاضر شده و تمام توضيحات لازم را در خصوص ترانه واقعي داده بود. از هيات سه نفره خواستم كه حقيقت يابي در خصوص اين سند شفاهي را نيز انجام دهند و از آنجا كه هويت سناريونويسان درباره ترانه قلابي روشن بود، راههاي حقيقت يابي نيز در دسترس و آسان به نظر مي رسيد. من بر اين تصور بودم كه در دستگاه قضايي علوي، از ما اشارتي كافي است تا آنها به سر بدوند. والله اعلم!

سند شفاهي دومي كه در همان جلسه اول ارائه كردم مربوط به خانمي بود به نام سعيده پورآقايي. گفتم كه درباره فردي به اين نام هم به من خبرهايي داده اند و مي گويند فرزند جانباز است كه البته چون خود در خصوص آن خبر نداشتم و خانواده او را نديده بودم درخصوص او محكم صحبت نكردم و خيلي سطحي از كنار آن گذشتم و در همين حد اشاره كردم كه به هرحال براي او در تهران مجلس ختمي هم برگزار شده است. اين سست ترين موردي بود كه در جلسه اول ما با كميته سه نفره بدان اشاره شد و خيلي سريع نيز از آن گذشتيم.

دو روز بعد از اين جلسه اما در ادامه پيگيري هايم در خصوص اين مورد خاص كه اطلاع شخصي ام در موردش كمتر بود ملاقاتي داشتم با خانمي كه خواهر ناتني خانم پورآقايي بود. او گفت كه پدرشان جانباز نبوده و شش سال پيش فوت كرده است. او از من آدرس محل سكونت مادر سعيده را مي خواست كه زن پدرش بود و مي گفت رابطه شان با آنها قطع است و او از محل سكونت آنها خبري ندارد. من نيز از آنجا كه آدرسي از خانواده سعيده نداشتم از آقاي مقيسه در ستاد آقاي موسوي كه اين گزارش را به ما داده بود آدرس خانواده آنها را طلب كردم كه ايشان ندادند از آن رو كه روند تحقيقاتشان خراب نشود و آن خانواده نترسند. تلفني نتوانستم از آقاي مقيسه آدرس محل سكونت را بگيرم و درنهايت او را قاتع كردم كه شنبه هفته گذشته درجلسه اي با حضور خواهر ناتني سعيده شركت كند. بدين ترتيب آقاي مقيسه و خواهر سعيده را روبروي هم نشاندم و به سعيده گفتم كه انشاءالله خواهرت كشته نشده است كه او گفت اين عكس منتشر شده متعلق به خواهر اوست و او قطعا كشته شده است. از آقاي مقيسه خواستم كه آدرس محل سكونت خانواده سعيده را به خواهر ناتني او بدهد كه اگر چنين نكند ابهامي براي خواهر او ايجاد خواهد شد. آقاي مقيسه اما در اينجا به من گفت كه ماجراي مرگ سعيده و آنچه تاكنون روايت شده بود كمي شك برانگيز است چراكه ما فهميده ايم پدر او جانباز نبوده و شش سال پيش فوت كرده و سعيده چندبار نيز سابقه فرار از خانه داشته است. من گفتم كه شما كاري با اين نكات نداشته باشيد و براي رفع ابهام آدرس را به خواهر ناتني سعيده بدهيد كه در نهايت نيز اقاي مقيسه آدرس را به ايشان دادند.

اين ماجرا گذشت و روز دوشنبه هفته پيش بود كه آقاي محسني اژه اي در تماسي از من خواست كه در جلسه ساعت دوبعدازظهر كميته حاضر شوم و بدين ترتيب جلسه دوم كميته نيز برگزار شد. اعضاي كميته در ابتداي جلسه با اشاره به اينكه مي خواهند به بررسي هايشان ادامه دهند بدون آنكه درباره سندهاي كتبي ارائه شده و ترانه موسوي هيچ بحثي انجام دهند يكباره از من پرسيدند كه آيا گزارش و سخن جديدي درباره سعيده پورآقايي دارم يا نه؟ كه من شرح ماجراي ديدار خود با خواهر او را بازگو كردم و گفتم كه نه تنها برخلاف آنچه گفته بودند پدر سعيده جانباز نبوده كه شش سال پيش فوت نموده و سعيده چند بار از خانه فرار نيز كرده است و اينكه مي گويند در هنگام الله اكبر گفتن به او تيراندازي شده هم صحت ندارد. و نقل كردم كه اين نكات را آقاي مقيسه نيز به من گفته اند و شرح ديدار خود با خواهر ناتني سعيده و سخنان آقاي مقيسه را هم بازگو كردم. جالب اما آنجا بود كه در اين جلسه به جز اين موضوع كه از ابتدا نيز من به عنوان سند شفاهي و نه چندان محكم به آن اشاره كرده بودم، صحبتي درباره آن سه سند كتبي نشد و درباره ترانه هم صرفا بحث كوتاهي درگرفت.

در ادامه اين جلسه البته بحثي طلبگي هم در گرفت درباره سخناني كه آقاي رئيسي در ميانه جلسه اول و دوم با خبرنگاران درميان گذاشته و گفته بود:«اظهارات كروبي بايد بررسي شود.» البته آقاي خلفي متفاوت از آقاي رئيسي از «بررسي اظهارات و مستندات» سخن گفته بود. من بدين ترتيب در جلسه گفتم كه آنچه ما با شما درميان گذاشته بوديم صرفا اظهارات و مدعيات نبود بلكه مستندات بود و درقالب سي دي ارائه شده بود. گفتند سي دي كه سند نمي شود و من نيز گفتم كه مگر در حين ارتكاب تجاوز مي توانسته ام فيلمبرداري كنم كه اكنون فيلم آن را در اختيار شما قرار دهم، و مگر من در محل ارتكاب جرم حاضر بوده ام و نخ انداخته ام كه اكنون به شما بگويم چقدر فاصله ميان آنها بوده است و آيا شما توقع داريد كه من آلات جرم و تجاوز را هم ضميمه پرونده مي كردم؟ گفتم كه من به دنبال سند آوردن هم نيستم و اينجا محكمه من نيست و اگر هم سندي به شما ارائه كرده ام براي آن بوده است كه سرنخي باشد تا برويد و پيگيري كنيد و نگذاريد كه حقي ضايع شود و ظلم كردن، رايج گردد.

بدين ترتيب در اين جلسه تنها به دادن يك سند ديگر اكتفا كردم كه مربوط بود به خانمي كه در خيابان بازداشت شده و همانجا در داخل ماشين ون به او و دختري ديگر تجاوز شده بود. به آنها گفتم كه اين خانم بسيار وحشت زده ونگران است و گفته است كه اگر پدر و مادرم از ماجرا باخبر شوند و بي آبرو شوم خودكشي خواهم كرد. از حساسيت ماجرا آنها را آگاه كردم و گفتم كه بر آنهاست تا مراقبت لازم صورت بگيرد و مباد درخصوص اين شاهد نيز همچون سندي برخورد شود كه در اختيار دادستان معزول تهران قرار دادم واسباب بي آبرويي يك فرد را در خانواده و محله ايجاد كردند. اسناد كتبي اين تجاوز را هم در اختيار هيات قرار دادم و البته گفتم كه مورد ديگري نيز هست كه مربوط به خانم پرستاري است كه بازداشت شده و عكس هاي او را من به دليل حرمت با دقت نگاه نكرده ام اما همينقدر ديده ام كه تمام بدن او در اثر ضرب و شتم سياه شده بود و او نيز مدعي است كه مورد تجاوز قرار گرفته است و اسناد آن را هم جهت تحقيق فردا برايتان مي فرستم. و سپس تاكيد كردم كه ماجراي سند آوردن را در همينجا خاتمه مي دهم و همين مقدار سند ارائه شده براي بررسي و روشن شدن ماجرا كفايت مي كند.

درحاليكه اين جلسه نيز به خوبي پايان يافت اما فرداي ان روز به يكباره ورق برگشت. دفتر من و دفتر حزب اعتماد ملي پلمپ و آقايان بهشتي و الويري و داوري بازداشت شدند. هيات سه نفره نيز به جاي پيگيري ماجرا گزارشي شتابزده را منتشر كرد. و اكنون كه من به گزارش شتاب زده كميته پيگيري كه روز شنبه منتشر شد نگاهي مي اندازم يقين پيدا ميكنم كه اعضاي اين كميته نيز دستور داشته اند كه سروته ماجرا را جمع كنند و آنها نيز چنين شتابزده ماجرا را جمع كرده اند.اما دو نكته در خصوص گزارش آنها:

در اين گزارش سخناني از زبان من روايت شده است كه من نگفته ام و درمقابل، در اين گزارش هيچ اشاره اي به بعضي مطالب كه من از زبان برخي شاهدان گفته بودم و بسيار وقيحانه بود همچون سخناني كه فاعل در هنگام تجاوز برزبان مي آورده، نيز نشده است.

نويسندگان شتابزده اين گزارش مدعي شده اند كه اينجانب هيچ مدرك و سندي مبني بر تجاوز وانجام اعمال خلاف عرف در بازداشتگاهها تا پيش از نوشتن نامه ام به رئيس مجمع تشخيص دردست نداشته ام. ياللعجب كه آقايان از زبان ما سخن مي گويند و براي خود مي برند و مي دوزند. مهدي كروبي آنگاهي نامه به رئيس مجمع تشخيص نوشت كه بسياري چهره هاي موجه به او مراجعه كرده و برخي بازداشت شدگان نيز به او پناه آورده و از آنچه بر آنها و ديگران گذشته بود خون گريستند. اگرچه اين چهره ها شجاعت بسيار به خرج دادند كه در سيلاب تهديدها و فحاشي ها و در ميانه ارعاب هاي گسترده حاضر شدند نزد فرد بي پناهي همچون مهدي كروبي بيايند و من همينجا شجاعت آنها را مي ستايم.

در حالي كه در اين گزارش به اولين سند كتبي ارائه شده صرفا به اندازه پانزده سطر روزنامه اي و به دومين سند كتبي در حد هفت سطر روزنامه اي و به سومين نيز در حد پنج خط اشاره شده و كوچكترين اشاره اي نيز نشده است به چهارمين سند كتبي كه در جلسه دوم ارائه گشت و درحاليكه درباره اولين سند شفاهي يعني ترانه موسوي نيز فقط چهار خط روزنامه اي در اين گزارش آمده است، بيش از دويست سطر روزنامه اي اين گزارش كه بخش اعظم آن را تشكيل مي دهد مربوط به دومين سند شفاهي ما يعني سعيده پورآقايي است كه از قضا خود تشكيك كامل را بر آن وارد كرده بوديم. حال اگر بگوييم كه اين جنازه را كدام مقام دولت جمهوري اسلامي در اختيار خانواده آنها گذاشته است و اجازه ديدن جنازه را حتي به نماينده ستاد آقاي موسوي نيز نداده بودند آيا ساختگي بودن كل ماجرا جهت انحراف پيگيري ها را به اذهان متبادر نمي شود؟ اين ظن آنگاهي تقويت مي شود كه مي بينيم همين ماجراي مشكوك، ملاك نوشتن كليت گزارش شتابزده هيات سه نفره نيز قرار گرفته است.

البته بايد در همينجا اشاره كنم كه چه خوشحالم اين كميته به سراغ سند كتبي چهارم كه در اختيار آنها قرار داده بودم نرفتند و حقيقت يابي خود را به همين مقدار محدود كردند و حداقل زندگي يك فرد ديگر و آبروي او را به بازي نگرفتند. جاي شكرش باقي است و خدا را شاكرم.

كميته سه نفره در پايان گزارش شتاب زده خود خطاب به رياست قوه قضائيه خواستار برخود عادلانه و قاطع با اينجانب شده است. و بدين ترتيب نتيجه حق جويي قوه قضائيه چوبي شد كه بر سر مهدي كروبي فرود آمد. من اما بسيار خوشحالم و از اين فرصت استقبال مي كنم و آن را هديتي الهي مي دانم؛ باشد كه امكاني پيش آيد تا بتوانم به صورت مبسوط پرده از جزئيات اين اسناد و اسناد ديگري كه موجود است بردارم و بازگو كنم آنچه را كه تا امروز نگفته ام و صدايي باشم براي حق خواهي. خرسندم اگر فرصتي ديگر به وجود آيد تا من دامن جمهوري اسلامي را از اين فجايع و بسياري حوادث ديگر كه بعد از رحلت امام پيش آمد و بر اين مملكت گذشت پاك كنم.

مهدي كروبي امروز مي داند و به يقين فهميده است كه انگشت بر جاي خوبي گذاشته است. آنچنانكه از اين هياهوها و شتابزدگي ها برمي آيد مشخص است كه قباي آقايان لاي در مانده است. توصيه حضرت امير بود به مالك اشتر كه به گونه اي حكومت كن كه يك مظلوم حق خود را بدون لكنت زبان از ظالم بگيرد. ما كجا و توصيه هاي حضرت امير كجا؟ فرزند مرحوم مطهري مي گويد كه خانمي به خانه ملت آمده و نزد او شكايت آورده كه بر پسر او در بازداشتگاه چه گذشته است و بعد از آن، چنان با آن خانواده برخورد كرده اند كه آن زن، خود تماس مجدد گرفته و گفته است كه ما هيچ شكايتي نداشته ايم و به قول ما لرها “خر ما از كرگي دم نداشت”. اين همان گرفتن حق بدون لكنت زبان است كه توصيه حضرت امير به مالك بود! مشخص است كه تدبير امور چه سمت و سويي به خود گرفته است. هياهوها و هتاكي هاي آغشته به تهديد در هفته هاي گذشته تا آنجا فزوني گرفت كه خانواده هايي نيز نزد من آمدند و خواستند كه پيگيري ها را ادامه ندهيم و از عاقبت خود مي ترسيدند و مي گفتند كه تو نه فقط براي خود كه براي ما نيز دردسر ايجاد خواهي كرد. البته وقتي دختر يك زنداني را بازداشت مي كنند و سپس اين دختر عفيفه را شبانه، چشم بسته در بيابان رها مي كنند تا آنجا كه صداي يك روزنامه مستقل اصولگرا هم در مي آيد و مي نويسد كه اين دختر را با چادر پاره در بهشت زهرا رها كرده اند، بايد فهميد كه تدبير ملك و عدل در اين مملكت به دست چه كساني افتاده است و بايد حق داد به آنهايي كه نگران آينده خود هستند.

وقاحت اما به آنجا رسيده است كه به جاي مجرمان و مباشران و مسبان اين مظالم، مهدي كروبي را مي خواهند محاكمه كنند. غافل از آنكه محكمه واقعي در ميان مردم است و بايد به ميان مردم رفت و ديد كه آنها چه كسي را محكوم مي كنند و چه كسي را صداي حق خواهي خود مي دانند. خدايا به تو پناه مي برم از اين فجايعي كه جمعي مسبب آن بوده اند و نه تنها مايه ننگ جمهوري اسلامي كه مايه ننگ ايران شده است و از اين آبرويي كه از عدالت و قضاي اسلامي رفته است.

هيات سه نفره كار خود را پايان داد و خواستار برخورد قضايي با اينجانب شد و من اما قضاوت درباب خود را به داوري مردم و محكمه الهي وامي گذارم و نامه نگاري هاي خود در اين خصوص را در همينجا پايان مي دهم. اگرچه اين توصيه را نيز با رياست محترم قوه قضائيه بايد درميان بگذارم كه مبادا در مسير قاضي القضاتي، تحت تاثير اراده هاي تحميلي و بيروني قرار بگيرند و از مسير عدالت خارج شوند. چه آنكه ايشان در قياس با دو رئيس پيشين اين قوه از امتيازي ويژه برخوردارند و آن فرزندي آيت الله العظمي ميرزا هاشم آملي و دامادي آيت الله العظمي وحيد خراساني است. اميدوارم كه كارنامه قضايي آيت الله لاريجاني به گونه اي نباشد كه در پايان دوران رياست ايشان بر قوه قضا لطمه اي به ساحت مرجعيت وارد شود.

والله اعلم بالذات الامور

مهدي كروبي

۲۳/۶/۱۳۸۸

1 comment:

Unknown said...

ایهالناس مسلمان کشی‌یکی‌از سرگرمیهای جدید برای کشورها و دولتهای مسلمان و غیره مسلمان شده. جالب اینجاست که دوستان عزیز آقای احمدی خره،چین و شوروی، قبل از شمارش آرای انتخابات به ایشون تبریک گفتند. کشور چین و شوروی یک ساعت بعد از انتخابات به آنترینژاد تبریک گفتند تو نگو اینها با هم یه قرارهایی دارند و آنهم سرگرمی هست که هر ستاشون دوست دارند و آن هم، مسلمان کشی‌. در ارومجی چین و در چچنیا شوروی و در ایران عزیز دولتها همه مشغول مسلمان کشی‌هستند.احمدی‌نژاد ممکن که خایهٔ امریکا و انگلیس را نمیمالد ولی‌ خوب خایهٔ چین و شوروی را ما چ می‌کند. هی‌نماز جمعه داد میزنم مرگ بر یهودی و صهیونیست تو نگو پولدارترین ادمهایی که شوروی را اداره میکنند یهودی هستند. هر هفته میرم نماز جمعه داد میزنم مرگ بر امریکا و مرگ بر انگلیس تو نگو مسلمان کشهای اصلی‌، چین، شوروی و همین رئیس جمهور قلابی خودمون آقای احمقی خره جنایتکار هستند.
«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم»