Sunday 11 October 2009

آخرین لحظات بهنود شجاعی از زبان وکیلش



منتظر بودم تا زمان بگذرد و به درب زندان اوين روم حدود ساعت ۲:۳۰ دقيقه با كوهيار قرار گذاشتم و به سمت زندان اوين رفتيم. حدود ۲۰۰ نفر از فعالان حقوق اجتماعي و تعدادي مادر داغديده هم حضور داشتند. منتظر بوديم كه اولياءدم به زندان بيايند. بعد از گذشت يك ساعت مادر و پدر احسان (مقتول) را به همراه برادر و خواهرش ديديم. جمعيت به سمت وي رفتند تا آنان را از اعدام بهنود منع كنند. مدتي گذشت و مادر و پدرش گفت كه ما گذشت مي كنيم. جو بسيار سنگيني حاكم شده بود. درب زندان باز شد . اولياءدم من و آقاي اوليايي فر به داخل رفتيم. مدتي در سالن انتظار ايستاديم. فكر مي كرديم كه اوليائدم گذشت خواند نمود و بهنود اعدام نخواهد شد. مدتي گذشت صداي دعاهاي فعالان از بيرون زندان به گوش مي رسيد. بعد از چند دقيقه وارد سالن ديگري شديم. بهنود يا تعدادي از مسئولين زندان هم حضور داشتند. وقتي اولياءدم به داخل رفت. بهنود به دست و پاي آنها افتاد و خواهش و التماس كرد كه او را نكشند. سرپرست اجراي احكام صورتجلسه اجرا را تنظيم كرد. چند نفر از مسئولين زندان، من و آقاي اوليايي فر به سمت اولياء دم رفتيم از آنها خواستيم و التماس كرديم كه بهنود را اعدام نكنند. مادر مقتول گفت من الان نمي توانم فكر كنم بايد طناب دار را به گردن بهنود بياندازم. بعد از چند دقيقه صداي اذان به گوش رسيد. بهنود به اتاقي رفت تا آخرين نماز زندگي اش را بخواند. او رفت تا از خداوند خود طلب مغفرت كند. پس از اتمام نماز همگي به محوطه زندان رفتيم. تمام بدنم مي لرزيد و نمي دانستم كه عاقبت اين پسر بي مادر چه خواهد شد. بهنود وقتي به دست و پاي مادر و پدر مقتول افتاد به مادر مقتول مي گفت كه من مادر ندارم تو رو به خدا شما مادري كنيد و من را اعدام نكنيد. همگي به سالن ديگر رفتيم. در سالن چهار پايه مستطيل شكل آهني وجود داشت كه بالاي آن طناب دار پلاستيكي آب رنگي نصب كرده بودند. اولياءدم داخل رفتند و پس از مدتي بهنود را به آن سالن كذايي بردند. سالني كه اعدامها در آنجا صورت مي گرفت. من تا به حال نديده و نشنيده بودم كه اجراي احكام يك نفر را به صورت خاص در زندان اوين اعدام كند. ولي برايم تعجب انگيز بود كه چرا بهنود به تنهايي اعدام مي شد. شايد اين هم از بد اقبالي او بود كه تنها به آسمان رود. كساني كه آنجا بودند باز هم از مادر و پدر بهنود خواهش كردند و گفتند اگر با خدا معامله كنيد زيان نخواهيد ديد. مادر مقتول گفت بايد طناب دار را به گردن بهنود بيانداريد. بهنود به بالاي چوبه دار رفت و طناب را به گردنش انداختند. چند ثانيه اي نگذشت كه مادر و پدر مقتول به سمت چارپايه رفتند و آن را از زير پاي بهنود كشيدند. بهنود به ملكوت اعلي پيوست.

طاقت ديدن اين صحنه را نداشتم. تا چارپايه از زير پاي بهنود كشيده شد تمام اطراف سياه شده بود.

امروز ديگر بهنود در زندان و بين دوستان خود نيست. جاي خالي بهنود را احساس مي كنند.

من تمام تلاش خودم را كردم ولي هيچ فايده اي نداشت. باز هم عقيده دارم او مستحق مرگ نبود.

او نمي بايست اعدام شود.

ولي اعدام شد.

اعدام

منبع : وبلاگ محمد مصطفايي , وكيل بهنود شجاعي

آخرين سخنان و خواسته هاي بهنود شجاعي - ( آخرين مصاحبه )

اين مصاحبه وقتي انجام شد كه بهنود هنوز زنده بود. هيچ وقت فكر نمي كردم نوشتن فعل «بود» اين قدر تلخي به جانم بريزد. بهنود از پشت تلفن گفت: «آدم به اميد زنده است»... كاش وقتي شما اين مصاحبه را مي خوانيد بهنود هنوز زنده «باشد». كاش رنگ سرخ آسمان بامدادي، آخرين رنگ چشمهايش نباشد؛ كاش آسمان آبي بعد از طلوع را ببيند...

اگر بخواهي نقاشي بكشي از چه رنگي استفاده مي كني؟

آبي

چرا آبي؟

به خاطر آسمون. خيلي وقته كه آرزو دارم از بيرون زندان ببينمش.

چند بار تا حالا برايت حكم صادر شده ؟

تا الان سه بار رفتم پاي چوبه كه رييس قوه قضاييه به من وقت داده. چهار پنج بار هم دو سه روز مانده به اجراي حكم به من وقت دادند.

شب اجراي حكم را در كجا مي گذراني؟

در يك سويت تنها دور از همه. اون جا تا صبح هزار بار مرگ رو جلوي چشم هايت مي بيني. همه كساني كه آن جا مي روند فقط آرزو مي كنند كه خدا رحمي به دل شاكي بيندازد و رضايت بدهد.

در مسيري كه از سلول تا جايگاه اجراي حكم طي كردي به چه كسي يا چه چيزي فكر مي كردي؟

بار اول اصلا باورم نمي شد قرار است بميرم. وقتي سوار اتوبوس شدم كه از اينجا به اوين بروم تازه فهميدم قرار است چه بلايي سرم بيايد. فهميدم يه كاري كردم كه آخرش جدي جدي مرگ است. آن جا فقط به اين فكر مي كردم كه اي كاش خدا يه رحمي در دل شاكي بيندازد و من را ببخشد. فكر مي كردم كاش يه لحظه، فقط يه لحظه خودشان را جاي من مي گذاشتند. اگر احسان جاي من بود چه در خواستي داشتند؟ فكر مي كردم كاش مادر احسان براي من مادري كند!

خودت تلاش كردي از شاكي رضايت بگيري؟

بله. برايشان چندين بار نامه نوشتم از آن ها خواستم به خاطر امام حسين، به خاطر خدا رحم به جواني ام كنند. قبول دارم اشتباه بزرگي مرتكب شدم اما آن موقع من بچه بودم اصلا فكرش را هم نمي كردم كار به اين جا برسد. از همين جا به آن ها التماس مي كنم به خاطر روح احسان به من يه فرصت دوباره، يه زندگي دوباره بدهند.

شب هايي كه در سوئيت تنها بودي و منتظر رسيدن زمان اجراي حكم دوست داشتي چه كسي كنارت بود؟

مادرم. مادرم كه سال هاست نديدمش. وقتي 12 ساله بودم بيماري ديابت گرفت. بعد از دو سال نابينا شد و مرد. نه فقط شب هاي اجراي حكم، هر شب اين آرزو را دارم. دلم مي خواهد خدا يه رحمي به دل شاكي بيندازد تا من يه بار ديگه بتوانم سر مزار مادرم بروم.

اگر آزاد شوي اولين جايي كه بروي كجاست؟

نذر كردم اول بروم جمكران بعد هم سر خاك مادرم.

هنوز اميدواري كه شاكي رضايت بدهد؟

نمي شود كه آدم اميد نداشته باشد. همه آدم ها به اميد زنده اند. نا اميدي بزرگ ترين گناه است. تا الان سه بار مرگ را با چشم هايم ديده ام. در اين يك سالي كه بارها رفتم پاي چوبه و برگشتم فقط توكلم به خدا بوده و بس!

اين بار چه زماني قرار است حكمت اجرا شود؟

يكشنبه 19 مهر بعد از نماز صبح.

دوست داري اين بار هم اجراي حكمت به تعويق بيفتد؟

نه. نه. واقعا ديگه نمي خواهم به تعويق بيفتد. ولي مي خواهم كه مارد احسان برايم مادري كند. مي دانم كه عزيزشان را از دست دادند، مي دانم درد بزرگي است ولي دلم مي خواهد يك كمي فكر كنند من اصلا قصد قبلي نداشتم. خدا هم خودش مي داند من رفته بودم يك نفر را آشتي بدهم. احسانم هم كه فوت كرد توي اين دعوا هيچ كاره بود. من و احسان هيچ كاره بوديم. رفته بوديم دو نفر را آشتي بدهيم. به مادرم توهين كرد كار به اين جا رسيد.

تا حالا با خانواده شاكي برخورد داشتي؟

بله. يك بار در دادگاه يك بار هم سري اول كه رفتم پاي چوبه. آن جا اتاقكي است كه در آن نماز صبح مي خوانند. بعد متهم را مي برند پاي چوبه. بعد از نماز به آن ها التماس كردم من را ببخشند. مادرش چيزي نگفت. فقط گريه مي كرد ولي برادرش گفت برادر جوانم را كشتي. من واقعا جاني نيستم يك اتفاق ساده، بدون هيچ قصد قبلي كار من را به اين جا كشيد.

دوستاني داشتي كه حكمشان اجرا شود؟

بله . بار اول كه پاي چوبه رفتيم 5 نفر بوديم . 4 نفر را جلوي چشمانم بالا كشيدند. سري دوم 11 نفر بوديم. 8 نفر را بالا كشيدند. بار آخر 7 نفر بوديم 2 نفر را بالا كشيدند.

اگر ولي دم را ببيني از او چه درخواستي مي كني؟

التماس مي كنم تمنا مي كنم به خاطر روح احسان از من بگذرد. به خاطر علي اكبر، به خاطر امام حسين من را عفو كنند. من از 17 سالگي در زندان بودم. از بچگي مادر نداشتم. بدبختي زياد كشيدم. از 17 سالگي تا الان 4 سال و نيم عمرم را در زندان پيش يك مشت خلاف كار گذراندم. به خدا به اندازه تمام عمر يك آدم من تنبيه شدم. از خدا مي خواهم دشمن آدم هم گرفتار چنين جايي نشود. از ولي دم مي خواهم با خودش فكر كند اگر جريان برعكس بود دلش به چي رضايت مي داد، همان كار را بكند. دلم خواهد از ته دل به آن ها بگم تا آخر عمر بردگي مي كنم.. مي دانم در خواست بزرگي است، چيز زيادي از آن ها مي خواهم، مي دانم گذشت كردن در چنين حالي خيلي سخت است اما اين جا هر كسي قصاص كرده پشيمان شده است. اگر هر كدام از شاكي ها فقط يك هفته در زندان زندگي كنند نه تنها خودشان رضايت مي دهند بلكه از همه شاكي ها رضايت مي گيرند.

سري دوم يك متهم را با من بدن پاي چوبه بعد از مدتي شنيدم همسرش ناراحتي اعصاب گرفته. مادرش هم فلج شده است در به در دنبال خانواده متهم مي گشتند از آن ها حلاليت بگيرند. يك متهم ديگر هم بود كه بعد از اين كه زير چار پايه اش زدند خانواده اش گفتند مي خواهيم رضايت بدهيم كه قاضي گفت اين رضايت را بايد 5 دقيقه پيش مي داديد.

فكر مي كني اگر پدر تو جاي پدر احسان بود رضايت مي داد؟

پدرم اذيت مي كرد اما مطمئنم رضايت مي داد. هر كسي يك لحظه دلش را جاي دل متهم بگذاره و احساس كند به او چه مي گذرد رضايت مي دهد. من 20 ساله ام. باور نمي كنيد! گفتنش ساده است ولي وحشتناك است 20 نفر جلوي چشم هايت جان بكنند. هيچ كس نمي تواند خودش را جاي من بگذارد و تصور كند چه قدر سخت است. لحظه اي كه مي بيني هم بندي هايت به دست و پاي ولي دم مي افتند و فايده اي هم ندارد.

بهنود اميدوارم تا هفته ديگر چنين روزي خانواده ات حضور تو را در خانه جشن بگيرند.

من كه دست هايم بالاست. هر چي او بخواهد. رضايم به رضايش.

No comments: